در مسیر بیداری..
«رهایی از منِ ذهنی و شناخت منِ خدایی»

خانه  | تلگرام  | بخش سؤالات  |  ورود | عضویت

چطور می تونم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم؟

سلام دوست من، نرگس شعبانی هستم، یه رهجوی نور..🙋‍♀️
اگه می پرسی: چطور می تونم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم؟
بهت میگم: با آگاهی از اینکه یادآوری خاطرات تلخ گذشته و مدام تو رو به گذشته بودن، رویکرد من ذهنیه، کار من ذهنیه..
من ذهنی مدام سعی میکنه تو رو به گذشته ببره یا از آینده بترسونه، برای اینکه تو در لحظه ی حال نباشی..

  • چون تو لحظه ی حاله که تو به خدا اجازه میدی از طریق تو، وارد این جهان بشه..
  • چو تو لحظه ی حاله که تو داری خلق میکنی و هر فکری که داری و هر انرژی ای که این لحظه داری، داره آینده ی تو رو خلق میکنه..
  • چون تو لحظه ی حاله که تو داری زندگی میکنی و اگه تو این لحظه، تو گذشته و تو ترسهای آینده باشی، تو دیگه از زندگی ات چیزی نمی فهمی و لذتی نمی بری و به همین شکل کل زندگی ات رو از دست میدی..

وقتی به این آگاهی برسیم که قسمتی در من هست که «من نیستم» و مدام سعی داره که با یادآوری خاطرات گذشته، من رو به گذشته ببره، خود این آگاهی باعث میشه، ما آگاه باشیم و با این من ذهنی مون همراه نشیم..

پس اولین آگاهی اینه که بدونی این یادآوری خاطرات تلخ گذشته ات، کار من ذهنیه و هر بار که میاد به سراغت، تو آگاه باش و همراهی اش نکن..
ولی تو زمانی میتونی با من ذهنی همراه نشی که دیدگاهت و آگاهی ات رو در مورد گذشته ات تغییر بدی، که اینجا داریم همین کار رو می کنیم..

 

 

اگه می پرسی: چطور می تونم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم؟
بهت میگم: با این آگاهی که این هویت واقعی تو نیست، تو فقط آگاهی هستی، تجربه کننده ی این اتفاقات هستی..
مثل بازیگر یه فیلم، مثل کسی که تو سینما چند بعدیه و یه عینکی رو زده که خودش رو تو فیلم تصور میکنه و هیجان فیلم و بالا و پایین رفتن ها رو حس میکنه..

بزار یه تجربه ای رو برات بگم:
یه دفعه که سینما 5بعدی بودیم، یه فیلم ترسناک بود، من عینک رو زدم و فیلم شروع شد..
خیلی همه چی واقعی بود، من از ترس جیغ میزدم و دسته های صندلی رو فشار میدادم..
همون جا بود که یهو این فکر به ذهنم اومد که نرگس..
نرگس عینک رو بده جلوتر از چشمات..
عینکم رو دادم جلوتر از چشمام و خودم رو از عینک جدا کردم و دیدم که یه فیلمه..
در واقع بین خود واقعی ام و اون فیلم، یه فاصله ای که بود رو دیدم..
و دیگه فقط هیجان فیلم رو احساس میکردم و دیگه نمی ترسیدم..
چون میدیدم که من اون تو نیستم و هر اتفاقی بیفته، به من ضربه ای نمیخوره..
پس می خندیدیم به جای جیغ کشیدن..

این تجربه برام خیلی جالب بود..
اونجا بود که فهمیدیم روشن بین ها چی دیدن که اینقدر آرومن..
چرا اینقدر میگن شما این جسم نیستین، بیدار بشین..

حالا شاید بگی، این فیلم بود، اما زندگی ما که واقعیه..
واقعیه، چون عینک رو چسبوندیم به چشمامون..
واقعیت و حقیقت رو میتونیم از کسانی که تجربه ی پس از مرگ داشتن بشنویم..
که همه شون، جدایی از این جسم و رها شدن رو و آگاهی محض بودن رو تجربه کردن..
همه شون گفتن که وقتی از این جسم رها شدن، دیگه هیچی براشون مهم نبوده..
هیچی از اون افکار منفی ای که من ذهنی الان داره توی سر ما ور ور میکنه، دیگه براشون مهم نبوده..

حالا تو هم همونی، نمیخواد وایسی تا از این جسم رها بشی تا بتونی به این شکل ببینی و درک کنی..
همه ی چالش اینه که ما تو همین جسم، به این آگاهی ها برسیم و به این رهایی و بیداری برسیم..
وگرنه وقتی که رها بشیم از این جسم که دیگه کار شاقی نکردیم، همه چی برامون روشن میشه، همه ی پرده ها برامون کنار میره و ما به حقیقت وجودی خودمون و این جهان آگاه میشیم..
باید همین جا تو این جسم بتونیم به این دیدگاه برسیم..

از خودت بپرس: من بعد از این جسم کی هستم؟
جواب به این سوال، جواب همه ی مشکلات زندگی تو رو بهت میده..
میدونی روشن بین ها و پیامبران چرا اینقدر آرامش داشتن، چون به این جواب در درون شون رسیده بودن..
چون به من ذهنی و این افکار منفی آگاه شدن..

تو وقتی از این جسم رها میشی، دیگه برات مهم نیست که چی بهت گذشته، یا کی باهات چه رفتاری داشته، یا کی بهت چی گفته و بهت برخورده بوده، یا بقیه در موردت چی فکر می کردن، یا..
هیچ کدوم از اینا برای روحت، برای من خدایی درونت مهم نیست..
مهم فقط اینه که چقدر لذت بردی..
چقدر کیف کردی..
چقدر کارهایی رو کردی که دوستشون داشتی..
چقدر به خواسته هایی که داشتی رسیدی..
برای قسمت خدایی ات، اینا مهمه..

این من ذهنیه که براش مهمه که بقیه پشتش چی میگن..
که فلان سال، فلانی بهش چی گفت..
که وقتی بچه بود، چه اتفاقی براش افتاده بوده..

اما قسمت خدایی درونت، با اون تجربه ای که اون اتفاق براش داشته، به آگاهی و درک و رشد رسیده..
چقدر از انسان هایی که تو فشار زندگی، بزرگترین آثار هنری شون رو ارائه دادن..
چقدر از انسان هایی که همین تنها شدن شون باعث شد، روی پای خودشون وایسن..
چقدر از انسان هایی که همین مشکل جسمی باعث شد، به راه حل های بزرگی برسن و برای همه مفید باشن..
چون قسمت خدایی درونت میدونه که تو برای آگاه شدن به این تجربه نیاز داشتی..

دوستان عزیزم، ما قدرت انتخاب داریم، می تونیم چشمامون رو روی این تجربه کننده ها و روی این حقایق ببندیم و بریم توی من ذهنی مون و زندگی مون رو به همین شکل تموم کنیم..
اما بدون که با انتخاب خودت بوده..
و تو یه انتخاب دیگه ای هم داری 😉

خودت رو از داستان زندگی ات و از این «من» و شخصیت جدا کن و بدون که تو فقط بازیگری هستی که داری یه فیلمی رو بازی میکنی و میدونی که با تموم شدن این فیلم، توام نقشت تموم میشه..
تو، این نقشت نیستی..
این فقط نقش تو، تو این فیلمه، هویت واقعی تو که نیست..
حالا بیداری یعنی: با اینکه نقش بازی میکنی، میدونی که داری نقش بازی میکنی..
میدونی که داری فیلم بازی میکنی..
میدونی که بعد از تموم شدن این فیلمت تو دیگه این نقش نیستی..
فقط لذت بردی از فیلم بازی کردن، فقط تجربه کردی مادر بودن رو تو این فیلم و..
تو فقط برای لذت و شادی اینجایی، اما تا زمانی که تو من ذهنی گیر کردی، اینو نمی فهمی و به دنبال درد و رنجی..
وقتی این لباس نقشت رو درمیاری، فقط لذت می مونه برات، آگاهی میمونه برات، رشد میمونه، همین..

آیا یه بازیگر بعد از تموم شدن کارش، هنوز تو همون نقشش گیر میکنه..

 

 

اگه می پرسی: چطور می تونم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم؟
بهت میگم: با این آگاهی که تو به عنوان یه روح خداوندی، خواسته هایی داشتی که باید در شرایط متضادش قرار می گرفتی، تا این خواسته ها در وجودت شکل می گرفتن و بری به دنبال شون..
با این آگاهی که تو خودت این خونواده و این پدر و مادر و این نوع رفتار رو انتخاب کردی..

می دونی چرا یادآوری خاطرات تلخ گذشته ام دیگه برام عذاب آور نیست؟؟
از زمانی که فهمیدم خودم همه چی رو انتخاب کردم!!
آره خودم..
شاید قبول این قسمت، سخت ترین قسمت ماجرا باشه، ولی حقیقت همینه..
خودم این خانواده و این پدر و مادر با این نوع رفتار رو انتخاب کردم..
خودم قبل از اومدنم خانواده ای رو انتخاب کردم که توش مشکلات فراوونی داشت، دعواهای شدید، ترس و اضطراب های زیاد، شبها با گریه خوابیدن، ترس از جدایی، ترس از تنهایی، ترس از دعواهاشون و..

خوب شاید بگی مگه دیوونه بودی که همچین جایی رو انتخاب کردی 🤔
نه دیوونه نبودم، قانون این جهان به این شکله..
به این شکل که وقتی یه خواسته ای تو دلت کاشته میشه که تو شرایط مخالفش رو تجربه کنی..
تو وقتی آب رو درخواست می کنی و به دنبالش میری که تشنه ات باشه..
درسته..
چون خواسته ی من هم، بیداری و آگاهی بود، باید تو شرایط تاریکی به دنیا میومدم تا به دنبال نور و آرامش بگردم..
و فقط این یک خواسته که نبوده، این یک مثال بود..

همه اون شرایط ناخواسته و بد، باعث شدن من خواسته های درونی روحم شکل بگیره و انگیزه ای بشه که برم به دنبال شون..
وقتی اینو فهمیدم، دیگه با شکل خانواده ام و با نوع رفتار پدر و مادرم و… مشکلی ندارم..
شاید الان ندونم دقیقا چرا اینجا، تو این کشور، تو این خونواده و.. به دنیا اومدم، اما درک میکنم که بهترین شرایطی بوده که میتونسته به رشد روحی من کمک کنه..
پس دیگه جنگی ندارم، پذیرفتم..
و همین آگاهی و همین پذیرفتن باعث شده دیگه این خاطرات تلخ هم مدام تو سرم رژه نرن..

پس این موضوع رو خودت وفق بده با زندگی خودت، با اینکه توام، روحت یه خواسته هایی داشته که باید در شرایط متضادش قرار می گرفته تا این خواسته هاش شکل بگیرن و بری به دنبال شون..

بچه ها، همه چی به نوع نگاه ما و دیدگاه ما و طرز فکر ما و سطح آگاهی ما ربط داره، هر چقدر که ما آگاه تر بشیم و از حقایق جهان آگاه بشیم، قطعا آروم تر هستیم و جنگی نه در بیرون ماست و نه در درون ماست..
پس این ناآگاهی ما و نوع نگاه ما به گذشته مونه که باعث میشه اینا بارها و بارها توی ذهن ما تکرار بشن..

 

اگه می پرسی: چطور می تونم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم؟
بهت میگم: با این آگاهی که عاشق شون باش، بهشون عشق بده و ازشون تشکر کن..
نیازی نداری بخوای برای رهایی از خاطرات تلخ گذشته، اونارو فراموش کنی!!!
وقتی که دیگه باهاشون جنگی نداشته باشی، خودشون میرن و دیگه نمیان..

هر فکر منفی که میاد یعنی شما ایراد دارین تو این زمینه و زمانی که آگاه بشین، انگار خنثی میشن و دیگه نمیان..
من یه قرصی نخوردم که دیگه خاطرات تلخ گذشته ام رو فراموش کنم و به یادم نیان دیگه..
نه..
من فقط آگاه شدم که واقعا اونا بد نیستن..
یعنی از قضاوت ذهن که میگه این بده و این خوبه، رها شدم..
در واقع من بهشون عشق میدم اگرم بیان..
آره عاشق شونم..
اونا بودن که باعث رشد و آگاهی من شدن..
بچه ها هیچ مقدار کتاب خوندن و نصیحت شنیدن و.. به اندازه ی تجربیات زندگی، باعث درس گرفتن و درک ما و آگاهی ما نمیشن..
پس باید عاشق شون بود..

الان که به گذشته ام نگاه میکنم، می بینیم اون بحث ها و بگو مگوهایی که تو رابطه ام داشتم، درسته که تجربیات تلخی بودن و میشه گفت جزوی از خاطرات تلخ گذشته ام هستن، اما همونا باعث شدن که برم به دنبال حل این مشکل در روابطم..
باعث شد برم ببینم چطوری می تونم یه رابطه ی عاشقانه و آرام داشته باشم..
این شد که الان بهش رسیدم که حتی اون موقع نمیتونستم تو ذهنم تصور کنم تا این حد عشق و آرامش و صلح رو..
پس ذهن من میدونه که من با این موضوع مشکلی ندارم، در واقع میدونه که من حتی از اون مشکلات و به قولی خاطرات تلخ گذشته، تشکرم میکنم..
پس الان اینارو به شکل فکر منفی برام تکرار نمیکنه..
چون من مشکی باهاشون ندارم..

شما تو ذهن تون با هر چی بجنگین، همون مدام  تو ذهن تون تکرار میشه تا حلش کنین و آگاه بشین..

این یک مثال بود از یکی از جنبه های زندگی ام..
اگه به خانواده ات و اطرافیانت هم نگاه کنی، می بینی که تمام اتفاقات زندگی شون، همه چیزیه که بهش نیاز دارن و باعث رشد و آگاهی شون شده..
هر چند حتی الان به این موضوع پی نبرده باشن، اما از نظر درونی دیگه اون آدم قبل اون اتفاق نیستن..

پس از تک تک خاطرات گذشته ات شکرگزاری کن و بهشون عشق بده..
هر زمان هر خاطره ای تو ذهنت تکرار شد، بهش بگو:

  • عاشقتم، دوستم دارم، تو منو آگاه کردی، تو باعث شدی که من درک کنم عشق رو، درک کنم روی پای خودم رو ایستادن رو، تو باعث شدی که من برم به شناخت حقیقت وجودی خودم..
  • ازت متشکرم..
  • دوست دارم..
  • من رهات میکنم و اجازه میدم پاک بشی..

تو باید بشینی و با ذهنت صحبت کنی، باید دوباره برنامه ریزی اش کنی..

تو برای بیدار شدن به حقیقت وجودی ات، نیاز به یه تجربیاتی داری که زندگی در اختیارت گذاشت، دیگه جنگت برای چیه..

اگه تو، این جسم نیستی و این من ذهنی نیستی، اگه هیچ اتفاقی به ذات واقعی تو خدشه ای وارد نمیکنه، اگه بعد از رهایی از این جسم، تمام داستان های توام تو این زندگی تموم میشه، اگه فقط آگاهی تو و رشد تو باقی میمونه برات، پس چرا باید این خاطرات اذیتت کنن..
می دونی چرا اذیتت میکنن، چون آگاهی ات پایینه و وظیفه این افکار منفی و من ذهنی هم اینه که تو رو مجبور کنه بری به دنبال آگاهی..
اما تو می تونی انتخاب کنی، انتخاب کنی که رنج بکشی یا آگاه بشی و رها کنی..

اگه می پرسی: چطور می تونم خاطرات تلخ گذشته ام رو فراموش کنم؟
بهت میگم: با این آگاهی که این یادآوری خاطرات تلخ گذشته، برای من چه سودی داره؟
اینکه بارها و بارها با تکرار اون خاطرات تو ذهنت، بارها و بارها خودت رو رنج بدی، چه سود دیگه ای داره؟؟
وقتی به پوچی و بیهودگی این کار فکر کنی، قطعا رهاش می کنی..
می دونی ما به کارهامون فکر نمی کنیم، چون ناآگاهیم..
زمانی که ما ناآگاهیم، این ذهنه که هر کاری که دلش میخواد میکنه و همه چی رو بهم میریزه..
فرق ما با هم تو همین کنترل ذهن مونه..

زمانی که تو درک کنی که این رویکرد من ذهنیه، که این کار سودی نداره، مجاب میشی رهاش کنی..
رها کن این داستان های من ذهنی رو..
رها کن و بیا با خدای درونت لذت ببر از این فرصت زندگی ات..
می دونی اگه همین الان بخوای این جسم رو ترک کنی، تنها حسرتی که میخوری اینه که چرا لذتی نبردم، چرا همه اش غصه خوردم، چرا..
نزار این من ذهنی فرصت هات رو بگیره و حسرت تو دلت بکاره..
رهاش کن..

اگه رهاش نکنی، هم از این زندگی ات لذت نبردی و فقط رنج کشیدی و هم جسمت رو مریض میکنی و هم وقتی رفتی کلی حسرت خواهی داشت..

تو برده ی ذهنت نیستی که هر بار خواست با یادآوری این خاطرات حالت رو بد کنه..
تو خالق زندگی خودت هستی..
تو محکوم به تکرار گذشته ات نیستی..
مگر اینکه خودت بخوای..
🌷

کانال تلگرام «خانواده رهجویان نور» برای تعامل بیشتر و اطلاع از جدیدترین آگاهی های منتشر شده..