در مسیر بیداری..
«رهایی از منِ ذهنی و شناخت منِ خدایی»

خانه  | تلگرام  | بخش سؤالات  |  ورود | عضویت

خیلی احساس تنهایی می کنم؟

سلام دوستان، نرگس شعبانی هستم، یه رهجوی نور..🙋‍♀️
اگه می پرسی: خیلی احساس تنهایی میکنم؟
بهت میگم: چون با خدای درونت رابطه ای نداری..
بدون که دلیل احساس تنهایی ات، تنها بودنت نیست..
ما احساس تنهایی می کنیم، نه به این دلیل که آدمی کنارمون نیست، یا یه همسری تو زندگی مون نیست، یا یه دوستی نداریم و یا الان کنارمون نیستن..
ما احساس تنهایی می کنیم، چون با خدای درون مون رابطه ای نداریم..
چون از اون دور شدیم..
هر چقدر از رابطه ی درون مون دور بشیم، احساس تنهایی بیشتر می کنیم..

 

شاید در مقابل این آگاهی مقاومت کنید و بگید: نه، من اگه ازدواج کنم و همسری داشته باشم که تو خونه باهاش باشم و با هم بریم بیرون و تفریح، دیگه این احساس تنهایی رو ندارم..
اما این فقط یک توهمه، که رویکرد من ذهنیه..

من ذهنی میگه: تو احساس تنهایی می کنی چون همسری نداری، اگه همسر داشتی دیگه حالت خوب بود..
من ذهنی میگه: تو احساس تنهایی می کنی چون دوستی نداری و اگه دوستی داشته باشی، دیگه این احساس رو نخواهی داشت..
من ذهنی میگه: تو احساس تنهایی میکنی چون بچه نداری و اگه بچه بیاری، دیگه حالت خوب میشه..

من ذهنی همیشه دلیل مشکلات درونی ما رو، در بیرون می بینه و برای حل این مشکلات، میخواد اون بیرون رو درست کنه!!
و این میشه که مدام ما رو به دنبال نخود سیاه می فرسته تا زمان مون و عمرمون رو تلف بشه..
تا گوهر درون مون رو نبینیم..

من ذهنی همیشه دلیل حال خوب ما رو اون بیرون می بینه، برای همین ما رو می فرسته دنبال اونا..
ما با کلی دردسر و تلاش و گریه و زاری و زحمت بهشون می رسیم و می بینیم که سراب بود..
چون به اون حس خوبه نرسیدیم..

این بازی من ذهنیه..
باز یه چیز دیگه رو می کشه جلو و دلیل حال بدت می دونه و از تو میخواد که بری به دنبالش..
و این چرخه به همین شکل ادامه پیدا میکنه..
برای همین هم هنوز روی زمین هستیم..
این نشون میده ما هنوز درس هامون رو پاس نکردیم..
ما هنوز به اون مقصد که شناخت خودمون و خدای درون مونه نرسیدیم..

 

اصلا تا حالا به این فکر کردین که چرا ما از تنهایی می ترسیم؟؟
واقعا میگم، چرا ما از تنهایی می ترسیم؟؟
هیچ دلیلی نداریم..
فقط چون همه می ترسن، ما هم می ترسیم..
خیلی از ترسهای ما الکیه، بدون دلیله و ناآگاهانه است..
مثل ترس از سوسک..
واقعا چرا ما باید از سوسک تا این حد بترسیم؟!

چند شب پیش بود که خواب بودم و با صدای سر و صدای یکی از اعضای خانواده که می گفت: سوسک سوسک، بیدار شدم..
اون شب خوب نخوابیدم..
صبحم کسل بلند شدم و چون سرحال بودن برام خیل مهمه، ناراحت شدم و گفتم اصلا چرا باید از یه سوسک اینقدر بترسیم..
مگه چی داره..
مگه چه کار میکنه..
اون که نه گاز می گیره و نه نیش میزنه..
پس چرا اینقدر باید بترسیم..
دیدم ترسم خیلی الکی بوده تا الان..
فقط چون از بچگی ما رو ترسوندن و بقیه رو دیدیم که می ترسیدن، همین..
بعد با خودم گفتم از این بعد به همه کارهام دقت میکنم، به همه ترسها و نگرانی هام دقت میکنم، دیگه نمیخوام اینقدر ناآگاهانه زندگی کنم که الان بفهمم یه سوسک ترسی نداره..
نهایتش میگیم سوسک کثیفه و اومد روی من، خوب میرم حمام بعدش!
اینکه دیگه خودم رو کشتن نداره..

 

خلاصه..
این احساس ترس از تنهایی هم به همین شکله..
خیلی ناآگاهانه است..
ما شنیدیم که گفتن:
آخی، طفلکی چقدر تنهاست، چقدر بدبخته..
یه وقت خونه تنها نمونی، برو پیش دوستات..
آخی تنهایی؟ عزیزم، بیا پیش ما، یا ما بیایم پیشت، تنها نباشی!!

چرا واقعا؟!
بشینیم فکر کنیم..
مگه تو تنهایی چه اتفاقی میفته؟؟

 

 

اگه می پرسی: خیلی احساس تنهایی می کنی؟
بهت میگم: چون نمی دونی این رویکرد من ذهنیه..
من ذهنی میخواد ما تنها نباشیم، تا صدای خدای درون مون رو نشنویم..
تا یه وقت نگاه مون به خدای درون مون نیفته..
تا گوهر درون مون رو نبینیم..
تمام ترس من ذهنی اینه که مبادا ما خدای درون مون رو بشناسیم و باهاش وارد رابطه بشیم..
تمام ترسش همینه..
برای همین مدام با افکار منفی یا فکرهای اضافی و مدام فکر کردن، میخواد حواس ما رو پرت کنه و ما رو مشغول نگه داره تا زمان مون بگذره..
تا حالا به اینم فکر نکردی که چرا اینقدر افکار پوچ و الکی میاد تو سرت؟؟
چرا واقعا؟
هدفش چیه؟

چون این بازی های من ذهنیه..
من ذهنی خیلی کوچیک و پوچ و بی ارزشه..
و اگه ما با اون خودمون رو یکی بدونیم، همونقدر زندگی مون پوچ و بی ارزش میشه..
شما نگاه کنید، ببینید که دغدغه های یک من ذهنی چیه؟؟
چرا فلانی بهم فلان چیز رو گفت؟؟!!
چرا فلان سال، فلانی با من فلان رفتار رو کرد؟؟!!!
الان فلانی در مورد من چه فکری میکنه؟؟
چرا فلانی فلان رفتارها رو داره؟؟
و..

با این دغدغه ها سعی میکنه ما رو مشغول نگه داره..
به همه ی انسان های دیگه نگاه کن، ببین که چجوری مدام به دنبال فرار از این تنهایی هستن..
با تلویزیون نگاه کردن..
با فضای مجازی..
با رفیق بازی های زیاده از حد..
و..

ما اینقدر به خاطر این ترس از تنهایی، همیشه اطراف مون شلوغ بوده که صدای ضعیفی که از درون مون صدامون می کنه رو نشنیدیم..
خدا همیشه منتظر ماست که باهاش تنها باشیم..
تنهای تنها..

بخدا بچه ها، هیچ کسی نمیتونه این احساس تنهایی مون رو پر کنه، جز رابطه با خدا..
برین از کسایی که ازدواج کردن بپرسین..
برو بپرس واقعا، تا آگاه بشی..
ازشون بپرس وقتی ازدواج کردی، دیگه حالت خیلی عالیه..
ازش بپرس..
اگه بهت بگه حالم خوبه، از قبل حالش خوب بوده، نه اینکه با ازدواج حالش خوب شده..
اگه فکر می کنی دوست داشتن باعث میشه این احساس تنهایی ات از بین بره، برو بپرس از کسایی که دوستانی رو دارن..
اینا فقط توهمات ذهنه، فقط حربه های من ذهنیه که ما رو از خدای درون مون، از رابطه ی با درون مون دور کنه..

 

 

اگه می پرسی: خیلی احساس تنهایی می کنی؟
بهت میگم: خوب اشکالی نداره، حسش کن..
می دونی ترس از تنهایی، یعنی نمیخوای تنها بودن رو بپذیری..
تنها بودن رو بعنوان بخشی از تجربه ی انسانی ات بپذیر و باهاش راحت باش، به همین راحتی!!

این یکی دیگه از رویکردهای من ذهنیه، که زندگی رو قضاوت میکنه..
یعنی میگه تنها بودن بده، فقط تو جمع بودن خوبه..
بی پولی بده، فقط ثروت خوبه..
مشکلات جسمی بده، فقط سلامتی خوبه..

همه اینها وضعیت های زندگی ان، که فقط ما تجربه اش می کنیم..
شاید بی پولی رو نپسندیم و سخت باشه، اما جنگی باهاش نداریم، می دونیم باید از نظر مالی خودمون رو بهتر کنیم، همین، دیگه جنگیدن نداره..
درسته مشکلات جسمی رو نمی پسندیم، اما جنگی باهاش نداریم، می دونیم می خوایم سلامت بشیم و براش قدم برمیداریم، دیگه جنگیدن نداره..
اما من ذهنی کارش مقاومت و قضاوته..

برای از بین بردن من ذهنی و ضعیف کردنش، باید جلوش مقاومت کنی..
یعنی اگه اون میگه تنها نباش، خطرناکه و فلان..
بگو میخوام تنها باشم، با خدای خودم..
هر چیزی که من ذهنی میگه بده، برات خوبه 😂
جریان همون ادب را از که آموختی، از بی ادبانه..

 

البته بچه ها دقت کنید که ما منظورمون این نیست که دیگه دوستی نداشته باشیم و همیشه تنها باشیم..
نه..
میخوام بگم نباید به خاطر احساس تنهایی کردن وارد رابطه بشیم..
نباید دلیل ایجاد رابطه هامون، احساس ترس از تنهایی باشه..
باید بتونیم این احساس رو با ارتباط با خالق درون مون، پرش کنیم و با احساس خوب وارد رابطه بشیم..
اصلا زمانی که احساس ترس داریم، ما کسی رو جذب خودمون می کنیم که اونم هم انرژی ماست..
یعنی به خاطر پر کردن کمبودهای درونش وارد رابطه با ما شده..
پس رابطه ی خوبی نخواهد بود..

تا وقتی این احساس تنهایی رو درمان نکنی، نمی تونی اون بیرون رابطه ی خوبی داشته باشی..
چون باید اول درونت درست بشه، تا بتونی اون بیرون انعکاس این خوبی رو ببینی..
دنیای بیرون ما فقط یه انعکاسه از درون ما..

تو نمی تونی سر قوانین رو گول بمالی..
نمی تونی وقتی از درون احساس تنهایی و خلا می کنی، یه رابطه ی خوبی رو به خودت جذب کنی..
چون قانون میگه: تو انرژی ای مثل خودت رو به سمت خودت جذب میکنی..
برای همین مهمه که از درون این احساس رو درست کنی، تا بیرون هم انعکاس خوبش رو ببینی..

 

زمانی که ما با این احساس ترس از تنهایی و فرار از تنهایی وارد رابطه ای میشیم، مدام نگران هستیم که نکنه این رابطه یک روزی به هم بخوره، نکنه که طرف از من ناراحت بشه و بره، نکنه یه موقع فوت کنه و من دوباره تنها بشم..
می بینید..
ما فقط از این احساس فرار کردیم و یه مدتی پنهانش کردیم تا نبنیمش..
اما اون هست و ممکنه با هر اتفاقی دوباره آشکار بشه..

اگه اون آدم فوت کنه چی..
باز دوباره این احساس تنهایی میاد سراغت..
تو حلش نکردی، تو فقط روشو پوشوندی که نبینیش..
تو همیشه آویزونی..
مجبوری توی روابطت باج بدی که کسی ناراحت نشه ترکت کنه باز تنها بشی..
یه برده میشی..
خیلی از وابستگی های ما در روابط بخاطر ترس از تنهاییه..

 

احساس تنهایی ما با هیچ تعداد آدم در کنارمون حل نمیشه..
شاید اون لحظه که بقیه کنارمون هستن، این احساس بطور موقت بره..
اما موقته..
باز همیشه یه ترسی داریم که اون آدم رو از دست ندیم، و میفتیم تو شرایط باج دادن و ترس..

ذات ما خداونده، که بی نیازه..
و وقتی محتاج و نیازمند یکی از بیرون هستیم برای داشتن احساس خوب، ما احساس بدی خواهیم داشت..
پس اول باید این احساس تنهایی مون رو درمان کنیم، بعد وارد رابطه بشیم..

 

دوستان، من ذهنی میخواد مشکلات درونی ما رو با تغییرات بیرونی درست کنه، که نمیشه..
من ذهنی میگه اگه حالت بده، بیرونت رو درست کن خوب میشه..
من ذهنی مدام با بیرون از ما کار داره..
اما ما باید از درون به بیرون درست کنیم..
بیرون ما فقط یه انعکاسیه از درون ما..
همین..
بیرون ما رو، درون ما درست میکنه..
اما ایگو برعکسش رو میگه..
میگه تو درونت مشکل داری، برو بیرون رو درست کن..
اما ما اینجاییم تا آگاه باشیم و دیگه برده ی ذهن نباشیم..
دیگه با طناب پوسیده ی اون تو چاه نریم..

اینو بدونیم که هر زمان که به حرفهای من ذهنی گوش کنیم، تهش تو زندگی مون خرابکاری میشه..
هر زمان به خاطر ترسها و نگرانی های من ذهنی کاری رو انجام بدیم، همیشه نتیجه بد خواهد بود، همیشه..
همه مون هم مثال هاش رو تو زندگی مون داریم..
بدونیم که اگه به خاطر ترسهای من ذهنی وارد رابطه ای بشیم، اون رابطه ی درستی نخواهد بود..
تهش اونم ما رو تنها میگذاره و دوباره با این احساس تنهایی روبرو خواهیم شد..

احساس تنهایی ما ربط داره به درون ما، نه بیرون ما..
چیزی نیست که ما بتونیم با بودن در کنار چند تا دوست و رفیق یا با ازدواج کردن رفعش کنیم..
این احساس فقط و فقط با ارتباط با خدای درون مون، با منبع، با سرچشمه، درمان میشه، فقط..
تو وقتی به اون وصلی، نیاز به هیچ کسی نداری..
هر چند وقتی به خدای درونت وصلی، روابطت بیرونت دیگه به خاطر پوشوندن ترسها و نگرانی ها و کم ارزشی هات نیستن، بلکه با عشق و شادی همراهه..
تازه اون موقع است که تو می تونی با دنیای بیرون ارتباط درستی داشته باشی..

خواستی برو چرخ هات رو بزن، ما اینجا هستیم 😂
برو ازدواجت رو بکن، بیا به ما هم بگو..
برو رفیق بازی ات رو بکن، بیا به ما هم بگو..

 

بچه ها این احساسات دست از سر ما برنمیدارن، تا زمانی که ما به دنبال هدف اصلی مون از اینجا بودن بریم..
هدف اصلی ما از زندگی تو این دنیا چیه؟
چرا اینجا هستیم؟
برای شناخت خودمون بعنوان بخشی از روح خداوندی، برای شناخت و ارتباط با خدای درون مون..
برای تحول معنوی و درمان این احساسات تنهایی و ترسها و ..
این احساسات پوچی و احساس افسردگی و.. همه برای تلنگری برای ما هستن..

 

احساس تنهایی معنی داره..
معنی اش اینه که چرا هیچ توجهی به درونت نداری..
چرا هیچ ارتباطی با درونت نداری..
چرا به دنبال هدف اصلی ات نیستی؟؟
چرا به دنبال خدای درونت نیستی؟
چرا داری زمان رو از دست میدی؟؟
چرا سرگرم بازی های این دنیا شدی؟؟؟

تمام ترسهای ما معنی دارن، الکی نیستن که..
تمام احساسات منفی یه حرفی دارن میزنن..
میگن باید به خودت بیای..

پس نتیجه می گیریم که هیچ راهی نداریم مگر اینکه این احساس رو در درون مون درمان کنیم..
و آگاه شدیم که این احساس یعنی ما به رابطه ی اصلی که رابطه ی با خدای درون مونه باید توجه کنیم..
به این شکل که در روز یه زمانی رو بگذاریم و بریم تو اتاقی، تنها و چشمامون رو ببندیم و این ارتباط رو شروع کنیم..
هر روز براش زمان بگذاریم..

کانال تلگرام «خانواده رهجویان نور» برای تعامل بیشتر و اطلاع از جدیدترین آگاهی های منتشر شده..